زندگی سبز
از همه چیز
پنج شنبه 13 شهريور 1393برچسب:, :: 22:23 ::  نويسنده : مهدی .ص       

کاش می دانستی دیشب چه حالی داشتم
در فراغ تو من تا صبح دم به خود می نالیدم
کاش ان لحظه نبود در پس این خاطراتم
ان جمله تکراری را که گفتی دوستت دارم



جمعه 24 مرداد 1393برچسب:, :: 1:30 ::  نويسنده : مهدی .ص       

اشتیاقی برای دوباره زیستن
امیدی که باور کردیم و دلخوشیم به رنگ تکراری سبز
شوقی که در نهان داریم ولی در پشت یک سد بلند
فریاد را بهانه میخواهیم بدون کوله باری از جنس همیشگی ترس
اصرار بیهوده بر سفر با صرف مکان بسمت مقصدی ناب
در یک تضاد مجهول بسوی خستگی های ممتد
فرار از سکون با بازی با عقربه های ساعت
خاکریز دشمن در قلبها نهفته است قلبت را دریایب
انسان بیگانه به این سرزمین غریب
شاید این زمین جهنم سیاره دیگریست
مقصد را می جویم دمادم اما مقصودم بهاری دیگری نیست



جمعه 24 مرداد 1393برچسب:, :: 1:25 ::  نويسنده : مهدی .ص       

قناعت میکنم با درد چون درمان نمی یابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمی بینم
نم چشم ابروی من ببرد از بس که می گریم
چرا گریم کز ان حاصل برون از نم نمی بینم
دلم تا عشقباز امد در او جز غم نمی بینم
دلی بی غم کجا جویم که در عالم نمی بینم
دمی با همدمی خرم زجانم بر نمی اید



چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, :: 11:39 ::  نويسنده : مهدی .ص       

انگار نه انگار وجودم به وجود توست
تو بی خیال منی
ولی اما من با خیالت زندگی می کنم
تو دست در دست دیگری
من به شبها
در خیال با تو بودن
بالشتم را به اغوش می کشم



چهار شنبه 4 تير 1393برچسب:, :: 11:27 ::  نويسنده : مهدی .ص       

تابستان است
خود من زمستانیم هنوز
هوای دلم چه بی رحم سرد است
وجودم پی به این گرمای تابستان نبرده هنوز
هوای دلم چه بی رحم سرد است
چشم هایم ابریست
طوفان زده به عشق توست هنوز
اشک هایم روان است
به انگار پایانی نیست هنوز
هوای دلم چه بی رحم سرد است
وجودم در این تا بستان یخ زده
به انگار زمستان نرفته هنوز



یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: 12:37 ::  نويسنده : مهدی .ص       

تو رادوست ندارم نه دوستت ندارم!
اما هنگامی که نیستی
غمگینم!
تو رادوست ندارم!
امانمیدانم چرا....
آنچه میکنی در نظرم بی همتا جلوه میکند!
وبارهادر تنهایی از خود پرسیده ام
چرا آنهایی که دوستشان دارم
بیشترشبیه تو نیستند...
تو رادوست ندارم!
اماهنگامی که نیستی
از هرصدایی بیزارم
حتی اگر صدای آنانی باشد که دوستشان دارم
زیراصدای آنها
طنین آهنگین صدایت را در گوشم میشکنند!
تو رادوست ندارم!
اماچشمان گویایت
بیش ازهر چشم دیگری بین من و آسمان آبی قرار میگیرد...
آه میدانم که دوستت ندارم
اماافسوس دیگران دل ساده ام را
کمترباور دارند
و چه بسا به هنگام گذر
میبینم که بر من میخندند
زیرا آشکارا مینگرند
نگاهم به دنبال توست...



یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: 12:30 ::  نويسنده : مهدی .ص       

به خاطر تو
در باغهای سرشار از گلهای شکوفنده
من
از رایحه ی بهار زجر می کشم !
چهره ات را از یاد برده ام
دیگر دستانت را به خاطر ندارم
راستی ! چگونه لبانت مرا می نواخت ؟!
به خاطر تو
پیکره های سپید پارک را دوست دارم
پیکره های سپیدی که
نه صدایی دارند
نه چیزی می بیننند !
صدایت را فراموش کرده ام
صدای شادت را !
چشمانت را از یاد برده ام .
با خاطرات مبهمم از تو
چنان آمیخته ام
که گلی با عطرش !
می زیم
با دردی چونان زخم !
اگر بر من دست کشی
بی شک آسیبی ترمیم ناپذیر خواهیم زد !
نوازشهایت مرا در بر می گیرد
چونان چون پیچکهای بالارونده بر دیوارهای افسردگی !
من عشقت را فراموش کرده ام
اما هنوز
پشت هر پنجره ای
چون تصویری گذرا
می بینمت !
به خاطر تو
عطر سنگین تابستان
عذابم می دهد !
به خاطر تو
دیگر بار
به جستجوی آرزوهای خفته بر می آیم :
شهابها !
سنگهای آسمانی !!



یک شنبه 1 تير 1393برچسب:, :: 12:23 ::  نويسنده : مهدی .ص       

تو و من

آنقدر عاشقیم

که به سان آتشی می سوزیم

که در آن چانه ای گل را می پزیم

در قالب شکل تو

.و شکل من

سپس به در می آوریمشان

و خرد می کنیمشان

و خرده ها را با آب می آمیزیمشان

و باز قالبشان می گیریم به شکل تو

و به شکل من

من در گل تو ام

تو در گل منی

در زندگی،
یک رو انداز را شریک می شویم

در مرگ،
یک تابوت را شریک خواهیم شد



یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, :: 19:35 ::  نويسنده : مهدی .ص       

 

ای مـرا آزرده از خود ، گــر پشیـمانی ، بیا

                                       نغمه های نا موافق گر نمی خوانی ، بیا

 

تا كه ســر پیچیدی از راه وفا ، گـفتم: برو

                                       جــز وفــا اگــر راهــی نـمــی دانـــی ، بیا

 

یك نفس با من نبودی مهربان ای سنگدل

                                       زان همه نامهربانی ، گر پـشیمانی ، بیا

 

تاب رنجـوری نـدارم در پـی رنـجـم مباش

                                      گر نمی خواهی كه جانم را برنجانی، بیا

 

خود تو دانی، دردها بر جان من بگذاشتی

                                      تا نـفـس دارم ، اگــر در فـكـر درمـانی بیا

 

دشمن جانم تو بودی،درد پنهانم ز توست

                                   با همه این شكوه ها ، گر راحت جانی بیا

 



یک شنبه 11 خرداد 1393برچسب:, :: 19:29 ::  نويسنده : مهدی .ص       

وفا نکردی و کردم ، خطا ندیدی و دیدم

رمیدی و نرمیـــــــدم ، بریدی و نبریدم

اگر زجور ملامت، شنیدم از تو شنیــدم

وگر زکعبه ندامت ، کشیدم از تو کشیدم

 

بعد از این گردبادم یا در این سحـرا غبارم

تا رسم در رهگذارت یا رسی در رهگذارم

 

گذشتی و نگذشتم ، شکستی و نشکستم

بریدی و نبریدم ، گسستـــــــی و نگسستم

اگر که خانه بدوشم آگر که باده پرســــتم

کجا که با تو نبودم کجا که بی تو نشستم

 

شکوه دارم شکوه دارم با دل بی غمگســــــارم

مردم ای مهتاب بسوزی، همچو شمعی بر مزارم



 
درباره وبلاگ

خسته ام از شب و از شاید باد و شاید این پاییز و باران زمستانش و یا گریه ی پرنده ای در بیشه زار که روزگار رفته و دردهایش را به یاد آورده است غرق در افکارم احساس می کنم که دست های ژوئن پیر خسته قلب ام را از فروپاشی باز می دارد تا به زندگی ادامه دهم
آخرین مطالب
پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان زندگی سبز و آدرس mehdisafazade.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 18
بازدید هفته : 60
بازدید ماه : 59
بازدید کل : 15194
تعداد مطالب : 38
تعداد نظرات : 12
تعداد آنلاین : 1